هم من هم داداش

نمی دانم چه می خواهم بگویم فقط دانم که می خواهم بگویم

هم من هم داداش

نمی دانم چه می خواهم بگویم فقط دانم که می خواهم بگویم

یکی از آنها

یکی از آنها مرد ...  

کوله بار گنهش را بر دوش 

با همه سختی و جان کندن  

از این دنیا برد 

  

یکی از آنها مرد ... 

نه کسی اشکی ریخت 

نه دل ماه گرفت 

نه ز مرگش دنیا 

ضربه ء سختی خورد 

 

روزگاری نه چنان دور اما 

یکی از گلها در خون غلتید 

اشکی از گونهء خورشید چکید 

قلب یک مادر در سینه تپید 

هرکه را غیرت بود 

در رگش خون جوشید 

باد عطر نفسش را با خود 

به سراپردهء تاریخ کشید 

جای یک غنچهء گل 

هر کجا سبزی بود 

بوته ای گل روئید 

«من»

من این پائیز در زندان

درین زندان برای خود هوای دیگری دارم 

جهان گو بی صفا شو من صفای دیگری دارم 

اسیرانیم و با خوف و رجا درگیر اما باز 

درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم 

درین شهر پر از جنجال و غوغائی از آن شادم 

که با خیل غمش خلوتسرای دیگری دارم 

پسندم مرغ حق را لیک با حقگوئی و عزلت 

من اندر انزوای خود نوای دیگری دارم 

شنیدم ماجرای هر کسی نازم به عشق خود 

که شیرین تر ز هر کس ماجرای دیگری دارم 

اگر روزم پریشان شد فدای تاری از زلفش 

که هر شب با خیالش خوابهای دیگری دارم 

من این زندان به جرم مرد بودن می کشم ای عشق 

خطا نسلم اگر جز این خطای دیگری دارم 

اگرچه زندگی در این خراب آباد زندان است  

و من هر لحظه در خود تنگنای دیگری دارم  

سزایم نیست این زندان و حرمان های بعد از آن 

جهان گر عشق دریابد جزای دیگری دارم 

صباحی چند از صیف و شتا هم گرچه در بندم 

ولی پائیز را در دل عزای دیگری دارم 

غمین باغ مرا باشد بهار راستین پائیز 

که با این فصل من سر و صفای دیگری دارم 

من این پائیز در زندان به یاد باغ و بستان ها 

سرود دیگر و شعر و غنای دیگری دارم 

هزاران را بهاران در فغان آرد مرا پائیز 

که هر روز و شبش حال و هوای دیگری دارم 

چو گرید هایهای ابر خزان شب بر سر زندان 

به کنج دخمه من هم هایهای دیگری دارم 

عجایب شهر پر شوری است این قصر قجر من نیز 

درین شهر عجایب روستای دیگری دارم 

دلم سوزد سری چون در گریبان غمی بینم 

برای هر دلی جوش و جلای دیگری دارم 

چو بینم موج خون و خشم دلها می برم از یاد 

که در خون غرقه خود خشم آشنای دیگری دارم 

  

مهدی اخوان ثالث  

 

من

خوب داداش که خودشو کامل معرفی کرد می مونه معرفی من(زهرا). 

راستش توی این چند روز تمام تلاشمو کردم منم با شعر خودمو معرفی کنم (یه موقع فکر نکنید خدایی نکرده حسودما)ولی نشد که نشد به قول شاعر علیه الرحمه شعر باید خودش بیاد که نیومد البته اومد ولی راجب خودم نیومد فعلا همون چیزیکه اومد رو براتون می ذارم  به بزرگی خودتون ببخشید. 

 

راه دراز 

وقتی که لبهایت به خنده باز باز است 

هر کس که خواهی با تو یار دلنواز است 

هنگام سختی ها در اوج اشک و اندوه 

آنجا که تنها شانه ای محکم نیاز است 

روزی که تنها یک نگاه پر ز احساس 

 هر مشکل و هر غصه ای را چاره ساز است  

افسوس بگشا چشمها را تا ببینی 

بین تو و آن همرهان راه دراز است

کو ... کو... ؟

شبی خواهد رسید از راه،  

 

که می تابد به حیرت ماه،  

 

 می لرزد به غربت برگ،  

 

  می پویدپریشان،باد. 

فضا در ابری از اندوه 

 

درختان سر به روی شانه های هم  

 

_غبار آلود و غمگین_ 

 

رازواری را به گوش یکدگر  

 

 آهسته می گویند.  

 

 

دری را بی امان در کوچه های دور می کوبند.  

 

چراغ خانه ای خاموش،  

 

درها بسته،  

هیچ آهنگ پایی نیست.  

 

کنار پنجره، نوری،نوائی نیست ...   

 

 

هراسان سر به ایوان می کشاند بید  

 

به جز امواج تاریکی چه خواهد دید؟   

 

*  

 

مگر امشب کسی با آسمان،با برگ،با مهتاب   

 

دیداری نخواهد داشت؟  

 

   

به این مرغی که کوکو می زند تنها،  

 

مگر امشب کسی پاسخ نخواهد داد؟  

 

مگر امشب دلی در ماتم مردم نخواهد سوخت  

 

مگر آن طبع شورانگیز،خورشیدی نخواهد زاد؟  

 

کسی اینگونه خاموشی ندارد یاد ...  

 

 

شگفت انگیز نجوائی ست  

 

درودیوار  

 

به دنبال کسی انگار  

 

می گردند و می پرسند: 

 

از همسایه،از کوچه.  

 

درخت از ماه،  

 

ماه از برگ،  

 

برگ از باد! 

 

زنده یاد فریدون مشیری

همیشه آواز خوندن برام آسون تر از حرف زدن بوده ، الان که می خوام بنویسم می بینم که شعر گفتن برام ازحرف زدن راحت تره ، البته شعر که چه عرض کنم . از بچگیمم توی انشا و قبل از اون تو جمله سازی مشکل داشتم . اینارو گفتم که بدونید همینه که هست .  

پس فعلن شعر می گم . 

 

دلی پر درد و دردی دردآور 

ولیکن می زنم لبخند خواهر - در پرانتز یا برادر - 

 

سری پر شور و شوری شور و شیرین 

گهی شادم گهی دلخون و غمگین 

 

گهی از شدت شادی غمینم 

گهی در غم بسی شادی ببینم 

 

گهی از خوبی خود شرمسارم 

گهی سوهان روحم ، کرم دارم 

 

گهی بیخود بخندم بر زمانه 

گهی گند و عنق آیم به خانه 

 

گهی رندم گهی دیوانه گه مست 

گهی عابد ولی پیمانه در دست 

 

خلاصه هرچه هستم من همینم 

یه رنگم صادقم صافم حمیدم 

 

نوشته شده توسط داداش