هم من هم داداش

نمی دانم چه می خواهم بگویم فقط دانم که می خواهم بگویم

هم من هم داداش

نمی دانم چه می خواهم بگویم فقط دانم که می خواهم بگویم

پائیز

هوا گرفته و ابری هوای پائیزه

زمین خشک دل از اشک آسمون خیسه

نگاه کن توی چشمام رفیق نیمه ی راه

نترس دیگه نگاهم شرر نمیریزه

به لحظه لحظه ی این فصل غم گرفته قسم

که کاسه ی دلم از انتظار لبریزه


"من"

پایان

انتهای پایانم

انتهای ویرانی 

یک دریچه تا دوزخ

یک جهان پریشانی

از دریچه ام پیداست 

کوچه ای سیاه و دور

عابری در آن کوچه 

هر دو چشم بختش کور

یک نفس دگر باقی ست

تا گذشت ِ این کابوس

خط آخر قصه 

چند ضربه ی ناقوس


"من"