هم من هم داداش

نمی دانم چه می خواهم بگویم فقط دانم که می خواهم بگویم

هم من هم داداش

نمی دانم چه می خواهم بگویم فقط دانم که می خواهم بگویم

نفرین بر دهانی که بیهوده باز شود

عکسو ببینید ، شعرو بخونید 

 

یکی روز در شهر آمد خبر 

که کوتوله کرده است اینجا سفر 

من ِ از زمین و زمان بی خبر 

همان روز افتادم آنجا گذر 

فتادم به گرداب جمعیتی 

مچاله شدم این من در به در 

فشار آمد از هر طرف روی من 

ز دستم برفت اختیار کمر 

صدایی بپیچید در آن میان 

تو گویی به آن جمع زد صد شرر 

سپاهی ز مردان گردن کلفت 

روان شد به سویم به توپ و تشر 

همی داد و فریادشان بر هوا 

بگیرید این است آن بی پدر!!! 

میان کتک کردم این اعتراف  

که باد دل است این ندارد خطر 

ببردند کت بسته و کور و کر  

به نزد همان مرد شبه بشر 

به من گفت آن شخص بیدادگر  

ترور بود قصد تو ای کره خر ؟!! 

ورا گفتم آن ناخودآگاه بود 

نکردم من از پیش فکرش به سر 

خوری گر چو من روز و شب لوبیا 

پرد باد از پشت تو چون فنر 

به جان شما چهره ات باد زاست 

تو این را ز خود بین به من ظن مبر 

دهان چون گشایی ز بهر سخن 

تو گویی برایم گشایی مفر 

گر از من شنیدی صدای درشت 

بپوشان تو عیب ، آبرویم بخر 

فقط خواهشی دارم از شخص تو 

کلاه خودت پیش قاضی ببر  

که بین صدای تو و باد من  

کدامش مضر است بهر بشر ؟ 

 

 "داداش"